خداحافظ ويروس لعنتي
چند روزي آواي مادر ناخوش بود . نه لب به غذا زد نه به شير... فقط آب مي خورد و غرغــــــــر مي كرد. هرقاشق غذايي كه به سمت تودلبروي ما مي رفت با گريه سرش را برمي گرداند و با چشمهاي گريان مي گفت « نه نه نه نه نه نه» اين يك هفته بيغذايي دختر فسقلي مان را فسقلي تر كرد... و نازك نارنجي! و شايد اين اولين بار بود كه نگراني خواهرانه را در چشمان دريايي جانان مي ديدم؛ «- مامان آوا چيشده؟» «- مامان دارو دوس نداره نمي خوره ولش كن!» « - عزيزم، گشنگم ! چي شده؟» و اما «مليجون» اسفند دود مي كرد و تخممرغ مي شكست . و البته كه ب...
نویسنده :
مامان شیرین
11:51