دچار بايد بود...
اين روزها دچار شدهام...
حس لطيفي كه سالهاست با آن زندگي مي كنم...و به قول سهراب سپهري دچار يعني عاشق...اما اين روزها بيشتر از هميشه مرا غرق خود كرده...مگر مي شود عاشق اين دختركان لطيف و نازنين نشد؟!
مگر مي شود با جانان خاله بازي كني و سرشار از عشق نشوي ؟
مگر مي شود آوا بيسكوييت در دهانت بگذارد و سرمست نشوي؟
پس اگر ديدين اين روزها همان شيرين هميشگي نيستم تعجب نكنين اين روزها عجيب دوست دارم با اين دوتا وروجك وقت گذراني كنم....
**************
تازگيها بازيهاي جانان بيشتر مكالمههاي خيالي شده
در ماشينش نشسته و يك دفعه شروع مي كند تلفني حرف زدن!
-سلام- خوبي؟ مامان اينا چطورن؟ و بعد از يه مكث نسبتا طولاني كه مثلا دارد به صداي آن طرف خط گوش مي دهد مي گويد : الان دارم رانندگي مي كنم... بعدا زنگ مي زنم... خدافز!
و من با خودم فكر مي كنم كه اي كاش من هم مي تونستم خودم را به عالم خيال بزنم ....اما چي بهتر از اينكه جانان را نگاه كنم و قند در دلم آب شود....
**************
جانان اين روزها تشنه كلمههاي جديد هست و حتي چند روز بعد از شنيدن يك كلمه خيلي بجا از آن استفاده مي كند:
- ماماني! آدم وقتي جيش داره بايد بره دسشويي
- بله مامان حتما بايد بره دسشويي
- اما وقتي مي خوايم بريم بيرون من ميگم جيش ندارم بايد اهتماد كني...!!!!!!!
-
******************
چند روز پيش نگارجان خواهرزاده گرامي بنده مهمان ما بودن و البته چند دقيقهاي هم جزوههاي درسي شان را براي امتحان مطالعه كردند و با خودكار هم دستي بر نوشته ها مي بردند... تمام اين مدت جانان جلوي نگار ايستاده بود و كارهاي نگار را برانداز مي كرد و وقتي ديد نگار ورق مي زند و روي برگه بعدي مي نويسد گفت:
- نگارجان! اينجا بونيس( بر وزن بنويس) هنوز اين صفحه تموم نشده نبايد بري اونور بونيسي (بنويسي) !
بله چنين پارهتني داريم ما!!!... ياد گرفته كه تا يك صفحه تمام نشده سراغ برگه بعدي نرود!
اينهم چند تا عكس از آوا... آن هم براي آن خواننده عزيزي كه مي گفت «لطفا از آوا بيشتر عكس بذارين!»
آواي دلنشين زندگيام از همان نوزادي اصلا و ابدا پستونك نخورد كه نخورد... اما چند روز پيش جانان پستونك نوزادي آوا رو كشف كرده بود و ان را در دهان آوا گذاشت... مي بينيد كه آوا خندش گرفته!!!! اصلا هر موقع پستونك را در دهانش مي گذاريم با دندان مي گيرد و لبخند مي زند...
ديشب يك لايه اشك در چشمانم حلقهزد ... اشكي همراه با لبخند ... آن هم وقتي بود كه آواي دلبندم با كمك همين ماشين قدم برداشت ...دختر كوچك دلرباي من! تازه اول راهي! قدمهاي قشنگتو محكم بردار كه من و بابا پشتت هستيم ... حالا كمكم ياد ميگيري كه تو چه راهي قدم برداري ... بايد بدوني كه همه راهها رفتني نيستند...
تا تو نگاه مي كني كار من آه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است؟
به نظر شما درصد بارش مهرباني از چشمان خواهر بزرگ تر در عكس زير چقدر است؟ من كه مي گويم بينهايت!
من نميدانم چه سري هست كه قشنگ شدن هر عكس با كيفيتش نسبت عكس دارد... البته ما به خرافات اعتقادي نداريم و دليل تاري اين عكس اين است كه با دوربين لپتاب و در اتاق كم نور گرفته شده!