روزهاي آبي
مامان: جانان ديگه وقت خوابه بريم بخوابيم...
جانان: شب به رير (خير) مامان، شب به رير بابا ، دوستون دارم...دوست آوا رم دارم... دوست گيسو رم دارم، دوست هاپو رم دارم....
***************
جانان ما كلا علاقه زيادي به حرف « ن» دارد و هر حرفي را كه نمي تواند ادا كند به جايش « ن» ميگذارد... بخصوص به جاي «ل»:
كولر=كونر
شكلات=شوكونات
و ديگه....
-ماماني آوا رو بيدارش كردم....
-چطوري بيدارش كردي؟
-گننكش دادم( شما بخوانيد قلقلكش دادم)
***************
هربار كه پياز خرد مي كنم جانان و به دنبالش آوا سريع به آشپزخانه ميآيند.
-مامان پياز بده- پياز مي خوام ....زياد بده...
و براي بار هزار و يكم مي گويم: پيازبوي بد مي ده چشماتو مي سوزونه ... اما كو گوش شنوا...
و بعد از چند دقيقه با چشمان قرمز و پر اشك برميگردد :
- بازم بده....
***************
جانان يكي از روسريهاي قديميام را از توي كشو بيرون كشيده... روسري تركيبي از رنگهاي بنفش و صورتي و زرد و مشكي دارد...
جانان- واي مامااااااان... چگد خوششششدله......مباركت باشه!!!!!!! چن خريديش؟؟؟؟؟؟
مامان-قابل شما رو نداره
جانان- ميسسسي، سرم كن!
بعد سعي مي كند با انگشت ناز كوچولويش يكي از رنگها را به من نشان بدهد ....
جانان: اگه گفتي اين چه رنگيه؟
مامان: شما بگوووو..........
جانان: بنفشه ديگه....!!!!
****************
روزي شصت بار جانان به من گوشزد مي كند كه شير تمام شده و من بايد نقش مشتري را براي شغلي كه دخترم عاشق آنست بازي كنم....
مامان: سلام آقا... يه شير بدين لطفا
جانان: بفرماييد...
مامان : چند ميشه آقا
جانان: گابل شوما رو نداره!!!
مامان: مرسي.
( بعد با انگشتش را روي كف دست ديگر چند بار ميزند درست مثل ماشينحساب ...)
جانان: شيش تومن.
***************
آدميزاد است ديگر ... با همينچيزها «اميد به زندگي» را به سقف ميچسباند ... ديروز از «سرپا ايستادن» آوا و امروز از شنيدن « دوستت دارم » جانان دلخوشم ...
و كسي چه مي داند شايد فردا آبيتر از امروز باشد...
خدايا كمكم كن تا قدر آرامش اين روزهايم را بدانم ... كه مي دانم همه را از تو دارم....
خدايا كمكم كن تا بيشتر شكرگذار تو باشم ...
حتي وقتي كه تمام خانه با اسباب بازي و لگو فرش شده...