اندراحوالات شهريورماه
شهريورماه براي ما دو بخش كاملا متفاوت داشت... قسمت اولش همان روزهاي پردغدغه بابا بود و چه بسا سختترين و پرمشغلهترين روزهاي سال براي او و همينطور براي ما ! ... و بخش دومش پايان يكسال تلاش پدر و چند روزي استراحت او تا شروع دوره جديد!
نميدانم حالا مي توانيم به سفر اميدوارباشيم؟يا نه؟
اين هم ناز و اداهاي يك صبح تعطيل!
مسواك زدن به سبك آوا جون!
گاهي هم مجبوريم سر دو تا نوگل تازه شكفته را اينطوري گرم كنيم!
و البته ما كماكان سر قول و قرار مادر-دختري خود هستيم.
دلبند درياچشم ما اين روزها عاشق كيتي شده ! دوتا از كتابهاي كيتي را ماه پيش خريد و «كيتي به خريد مي رود» را هم اين ماه... اين يكي را ديگر حفظ شده و خودش مي خواند ... حالا پشت جلد كتاب را نگاه مي كند و ميخواهد نام تكتك كتابهاي كيتي را برايش بخوانم تا تصميم بگيرد كه دفعه بعد كداميك را بخرد...
جانانمان دورا را هم خيلي دوست دارد. اين روزها چالش هاي ما با نوگل سه ساله اينست كه چرا ما مثل دورا مطب دكتر نميرويم؟ چرا مثل دورا سوار اتوبوس نميشويم؟ ...
دخترك اتوبوس را هم مي خواهد تجربه كند... حق هم دارد. شايد يك روزي حوصله داشتم و بردمش اتوبوسسواري!