هزار روز مادري
28 ارديبهشت ماه هزارمين روز تولد جانان بود و مث هميشه خدا رو شكر مي كنيم كه ما رو لايق داشتن چنين فرشتهاي كرد. هزار روزه كه عطر نفسهاي جانانم تو خونه مي پيچه و هزار روزه كه من دارم مادري مي كنم!
جانانم داري بزرگ مي شي... حرفايي مي زني كه از منطق كوچولوي تو بعيد به نظر مي رسه اما اين واقعيتيه كه خوشاينده و تكرارنشدني ...وقتي درباره مزه غذايي كه مامان پخته نظر مي دي ، وقتي كه داري از دستم خوراكي مي گيري و تشكر مي كني وقتي كه از خواهر كوچولوت دفاع مي كني و ازم مي خواي كه موهاشو نشورم تا گريه نكنه وقتي كه از بابايي مي خواي زود بياد كه بريم پارك و اون روزي كه برخلاف هميشه از رفتن من ناراحت شدي و به ملي جون كه ازت پرسيد چرا گريه مي كني گفتي مامان صبحونه نخورد... همه اين وقتا به معناي واقعي به فكر مي رم و باورم مي شه كه تفكر قشنگت داره شكل مي گيره و از خدا مي خوام كه بتونم زيباترينها رو تو زندگي يادت بدم.
و اما آوا ... ديشب براي اولين بار تونست بدون كمك دستش بايسته! اونم براي 7-8 ثانيه در سن ده و نيم ماهگي!!! همه براش دس زديم و خودش از اين حركتش و دس زدن ما كلي ذوق مي كرده بود... از ميز هم بالا مي ره و روش مي شينه ... تازگيا علاقه زيادي داره كه غذاشو با دست و بدون دخالت من بخوره و البته خوب هم مي خوره به همين خاطر معمولا مي ذارمش تو صندلي غذا و غذاشو براش مي ذارم و خودم هم كنارش مي شينم و از فرصتهايي كه دهنشو باز مي كنه استفاده مي كنم .
پنج شنبه هفته گذشته به همراه ملي جون جانان و آوا رو برديم آتليه كودك هيمن ! صبر و حوصله و مهربوني خانم يوسفي و آقاي ادريسي باعث شد كه جانان از محيط اونجا خوشش بياد و اين چند روزه مدام بگه بريم آتليه ... بريم خاله نسيم....
سوال اين روزاي جانان:
- خاله نسيم الان داره چي كار مي كنه؟
-خاله نسيم الان خوابيده؟
- ماهيا الان دارن چي كار مي كنن؟ اونا هم خوابيدن؟ غذا خوردن؟
پ.ن1:
شايد اين پست عكس دار شود...
پ.ن 2: و اينم عكسها: