دست جانانم اوف شد...
ديروز وقتي رفتم خونه مث هميشه جانان چشماشو گرفته بود كه مثلا منو سورپرايز كنه... تا دستاشو برداشت شروع كرد به گريه كردن و ملي جون برام تعريف كرد كه روي بادكنكش داشته مي پريده كه بادكنك تركيده و خورده زمين و دستش درد گرفت... دستشو كه نگاه كردم ديدم كه ناحيه تنار دست چپش (برجستگي عضلاني زير شست)عجيب ورم كرده ... از قرار معلوم درد زيادي نداشت و همين منو اميدوار كرد كه شكستگي اتفاق نيوفتاده ... اما ورم چي؟ نكنه ترك استخواني باشه!خدايا... خيلي زود زنگ زدم به همسرم و گريه امونم نداد... حالا اون بنده خدا هم كه فكر مي كرد چي شده و من همه چي رو بهش نمي گم... خلاصه همسرجان گفت الان زود خودمو مي رسونم و... قطع كرد 20 دقيقه نشد كه كيوان اومد و با هم رفتيم بيمارستان لاله... 2- 3 ساعتي تو بيمارستان بوديم و از پزشك اطفال و راديولوژيست و ارتوپد و همه و همه جانان رو ويزيت كردن و با مكافت زيادي از دست جانان عكس گرفتيم و مطمئن شديم كه خدا رو شكر فقط ضرب ديده و استخوانها سالم هستن... پزشك ارتوپد دست كوچولوي جانان رو باند پيچيد و گفت كه 2-3 روزي بسته باشه تا ايشاللا خوب بشه... ولي خدا مي دونه كه تو همون 3 ساعت ما چي كشيديم... از ديروز مدام دعا مي كنم كه هيچ بچه اي درد نكشه و خدا همه كودكاي بيمار رو شفا بده كه هيچ پدر و مادري طاقت ديدن ناخوشي فرزندشو نداره....
ديروز خبر ديگه اي كه واقعا منو متاثر كرد خبر فوت استاد گرانقدرم پروفسور پروانه وثوق بود. پروانه اي كه قلبش براي كودكان سرطاني ايران مي تپيد و روشنيبخش مسير درمانشون بود...حالا من موندم و يه دنيا حسرت روزهايي كه كنارش در بيمارستان علي اصغر كودكان سرطاني رو ويزيت مي كرديم و سرخوش از گذر ايام بوديم...يادش بخير در جشن فارغتحصيليمون دكتر پروانه وثوق سوگندنامه بقراط رو برامون مي خوند و ما هم كلمه به كلمه بعد از او تكرار مي كرديم...
روحش شاد و يادش گرامي...
از شمار دو چشم يك تن كم وز شمار خرد هزاران بيش!