شهركتاب؛ اولين قول و قرار مادر-دختري
جانان قشنگم كارهاي خوب زياد مي كند آنهم در ازاي گرفتن يك چيز خوب!
اما روزي كه براي تشويق به او پاستيل دادم گفت:« پاستيل نه...! پاستيل نميههههام... يه چيز اااوب بده! كتاب !»
كتاب مي خواست... آن هم نه كتابهايي كه در كشو دارد و هر كدام را 60 بار مامان خوانده ... 80 بار ملي جون و 20 باري هم بابا!...و البته خودش هم گاهي براي آوا و آقاجون خوانده...و داستان سازي كرده....
دخترم كتاب جديد مي خواهد..... و چه بهتر از اين كه اين دوستي جانان و كتاب روز به روز بيشتر شود!
«فردا مي ريم شهر كتاب!»
و اين بود كه اولين قرار هميشگي را با دختر بزرگم گذاشتم... از اين به بعد اولين پنجشنبه هر ماه به شهر كتاب مي رويم... « فعلا دوتايي! كمي كه آوا بزرگتر شد... مي شه سه تايي!»
اين هم عكس خوراك فرهنگي اين ماه!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی