كاش دركت كنم...
شمع سه سالگيات را فوت كردي.
سه سال در كنار تو مادري كردن چه حس زيبايي است...
و حالا سه ساله شدي...
هر لباسي را كه دوست داري مي پوشي...از احساساتت حرف مي زني (و البته درگوشي بگويم) كمي هم لجباز و حرف گوشنكن...
روانشناسي درهم پيچيده سهسالگي را مي خوانم...جانِمادر همه ويژگيهايش را تو يكجا داري.
و حالا من مي دانم...
مي دانم كه اوج بروز لجبازي سه سالگياست...
ميدانم كه بخش مهمي از شخصيت تو بهنام «من» با «خودم خودم» گفتنهايت دارد شكل مي گيرد ...
ميدانم كه هيجان حركت داري و داري اوج جنبوجوش زيباي كودكانه را سپري ميكني .
ميدانم كه در برابر رفتارهايت بايد انعطاف بيشتري به خرج دهم.
حالا مي دانم كه همه جاي دنيا همه 3 سالهها مانند جانان من هستند.
اما كاش بدانم با كساني كه نمي دانند چه بايد بكنم؟؟؟
دمنوش گياهي آرامش را در فنجانم مي ريزم تا من هم از سه سالگيت لذتي ببرم.
اما تو جانِمادر...
همانگونه كه دوست داري سهسالگي كن... فقط يكسال وقت داري براي سهسالگي كردن...