جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

معجزه‌هاي شيرين من♥♥❤❤❥

لحظه‌هاي ناب مادري

1392/8/12 13:10
نویسنده : مامان شیرین
2,869 بازدید
اشتراک گذاری

 از همان اول كه مي‌خواهيم غذاخوردن را شروع كنيم آوا مي‌گويد: آب...آب....

تا آب را برايش در ليوان بريزم و به دهانش برسانم همينطور مي‌گويد آب! ...خب چند لحظه‌اي صدا قطع مي شود تا آب بنوشد... بعد از نوشيدن آب به چشمانم خيره مي‌شود ...همچنان چشمان زيبايش درخواست دارند. درخواست چي؟

چند ثانيه ديگر ... «آب! آب!» شك دارم كه باز هم آب بخواهد. اين بار نگاهش را دنبال مي‌كنم... به دوغ مي‌رسم! دوغ را نشانش مي‌دهم و مي‌گويم دوغ مي خواهي؟... لبخند مي‌زند و مي‌گويد: دا! دا! ... آخ كه از همان اول دلبندم دوغ مي‌خواست... دلبندم حالا ديگر مي داند كه اين يكي اسمش آب نيست! دوغ است!

 

 

جانان با موهاي باز نشسته و دارد كارتون مي‌بيند آوا دسته‌اي از موهاي جانِ‌مادر را دست مي‌گيرد... هنوز نكشيده كه قيافه جانان درهم مي رود خيلي سريع و از راه دور وارد عمل مي شوم و مي گويم« آوا جانان رو نازش كن!» و آوا دستش را روي موهاي جانان آرام مي‌كشد و مي‌گويد « اسيس! اسيس!» (عزيز! عزيز!)

 

در حال شستن صورتم هستم... مثل هميشه دو تايي پشت در منتظرند.  آوا كلمه‌هاي نامفهومي را بلند بلند مي گويد و جانان هم داد مي زند «مامان بيا ديگه! بسه!  آب اسراف مي شه ...»


 

بابا در حال ديدن فوتبال است و آوا هم جلوي تلويزيون ايستاده كه بابا مي گويد آوا بيا كنار! اينجاست كه جانان در نقش خانوم وكيل ظاهر مي شود!  «چيكارش داري؟!اين دختر منه!»


 

 شيفته‌حرفهايي هستم كه وقتي بازي مي كند با خودش مي‌گويد:

 

- با تو صادگ ( صادق ) بودم تو نفهميدي....*

- من عاشگ ( عاشق) يبداي( يلداي) اين هوونم...( خونه‌م)**

-به اميد بيدار (ديدار) !!!

- خدااااا رحمتش كنه!!!!!!! ( با يه لحن خاصي! اصلا يادم نيست كي و كجا گفتم !!!)

جانِ‌مادر حالا دوست مجازي هم دارد. پريناز جان دوستي است كه هراز چندگاهي جانان هوس مي كند به وبلاگش برود و عكسهايش را ببيند.... هر موقع مامان لپ‌تاب را باز مي‌كند...جانان مي گويد: «ماماني! پريناز و نشون بده!»

 

 

 شنيدن حرفهايشان زيادي سرخوشم مي كند. حالا مادر درونم  دلش هي قنج ‌مي‌رود براي دو فرشته‌اي كه هر روز او را به نوعي شگفت زده مي كنند...

پي‌نوشت:

* و ** دو تا از  آهنگ‌هاي مورد علاقه من هستند... اما نه آنها را زمزمه مي كنم و نه در خانه گوش‌مي‌دهم... فقط توي ماشين!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

خواهر فرناز
12 آبان 92 13:45
آخی چه مکالمه های نازی

دوست مجازیشو ببین چه ذوقی کرده

راستی شیرین جون چرا دیر میای ؟خیلیم عجله داری؟یعنی وقتت کمه درست حدس زدم؟

از راه دور میبوسمتون


بله عزيزم وقتم كمه! منم مي بوسمت فاطمه‌جان!
معصومه
12 آبان 92 18:30
عزیزم محبت جانا رو بدجور توی دلم دارم الهی همیشه لبپ خندون و دلش ساد باشه و غم نبینه که با غم نداشتن اون شما هم غمی نخواهید داشت ان شالله عزیزم امسال سر غذای نذریتون ما رو هم دعاکن بی تاب استجابتم میدونم دستم به غذاتون نمیرسه اما روحم که پر میکشه فک کنم کافی باشه عزیزم
آوا جون فراموشم نشده ها با اون چشمهای هزاران الله اکبریش


ممنون از دعاي خوبت معصومه جان! اميدوارم به زودي به آرزوي قشنگت برسي!
مامان پريناز
13 آبان 92 8:09
عزيييييييييييييييزم فداي جانانم بشم مننننن پريناز هم جانان رو ميشناسه ولي وقتي وبلاگ رو باز ميكنم هم به جانان هم به اوا ميگه جانان!!
خيلي دوست دارم از نزديك ببينمتون.
برات خصوصي ميذارم ...


واقعا پرينازم جانان رو مي شناسه! الهي....
مامان پريناز
13 آبان 92 8:11
راستي آوا انگار خيليييييييييي مظلومه فداش بشم نذاري جانان بهش زور بگه هاااااا


ههههه! مظلوم كه نه !
حباب
13 آبان 92 10:31
فدای تو عزیزم......رها تقریبا دختر خودمه....انقد که به ما وابسته ست و خونه ماست


خدا حفظش كنه!
پگاه
13 آبان 92 11:51
آخ که چه لذتی داره شگفت زده شدن در مقابل این فرشته ها.الهی که تنشون همیشه سالم باشه و لبشون همیشه خندون
ضمنا عاشق حرف زدن اون خوشگله شدم حسابی ببوسش بجای من


ممنونم پگاه جون!
محبوبه
13 آبان 92 14:38
چه دخترای نازی. خدا ببخشه


ممنون از محبتتون!
بهار
14 آبان 92 20:03
الهی همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه.دخترای نازت و به جای من ببوس


خيلي ممنون بهار جان!
مامان کیان وکارین
14 آبان 92 20:26
سلامممم شیرین جون چطوری
دخترات چی کار میکنن همتون
خوبین چه خبرا
الان میای البته لیاقته من اینکه
نظر ندی چون فقط مجله
گذاشتم حالا شیرین جون دیگه
چه خبرااااااااااااا ماشالله عکس
بچه های مارو هم نشون نمیدی
بخ جانان
خیلی دوس دارم ببینمتون
کجااااا میتونین بیاین ماهم بیاییم
بچه هامون بازی کنن ماهم حرف بزنیم کدوم پارک میتونین بیاین
یا یه جای دیگه
وقط تو رو خدا بتونیم هم دیگرو
ببینیم



نه عزيزم چند بار سرزدم آپ نكرده بودي جلد مجله كيان جون رو هم تو fb ديدم. كارين عزيز رو هم كه الان! هزار ماشاللا به اين دو تا گل! شمارتو لطف كن برام بذار!
دکتر پرتقالی
15 آبان 92 0:39
وای عکسای فرشته های گلم که منتظرشون بودم. حس اشنایی با جانان دارم شاید بخاطر اسمش باشد . شمال که امدی با کمال میل دلم می خواهد میزبانتان باشم


ممنون از مهربونيت خانوم دكتر عزيز
مینا
15 آبان 92 20:39
شیرین جون قیافه دخملیا به شما رفته؟/



واللا چي بگم؟ تركيب صورتشون تا حدودي... ولي چشماي جانان به من نرفته!
mina
16 آبان 92 0:24
شیرین جون من که کلی به اینجا عادت کردم و دوستتون دارم دخترهاتو ببوس ازطرف من . یه سوال داشتم جانان دیگه شیشه نمیخوره ؟ اصلا تا چه سنی باید بدیم شیشه ؟ آخه میگن از 2 به بعد قطع کنید ممنون میشم جواب بدبد


ممنون عزيزم... گرفتن شيشه از جانان يه كم سخت بود به خصوص كه شيشه آوا جلوي چشمش بود اما من بعد از دو سالگي شير رو تو ليوان آب ميوه «اونت» دادم و چون رنگي بود و خوشگل، قبولش كرد ... الان هم بيشتر تو همون ليوان آبميوه شير مي خوره...
مامان نيكا
17 آبان 92 0:32
ماشالا به اين عروسكهاي زيبا و دوست داشتني.خدا برأي شما حفظشون كنه.


ممنونم مامان نيكا جون!
جیران بخشنده
17 آبان 92 9:40
وای من قربون این دو تا خواهر بامزه و مهربون بشم من


قربون تو دختر خوشگل!
سپیده
18 آبان 92 16:35
ماشااللله چه دخترهای نازی خدا حفظشون کنه براتون


ممنونم! لطف دارين
مامان رز
18 آبان 92 18:40
فرشته های
کوچولوی نازم امروز روز شماست ، امیدورام از لحظه لحظه زندگیتان لذت ببرید ودر کنار پدر و مادر گلتان
به تمام خواسته های قشنگ زندگیتان برسیید
میشــــه اسـم پاکتونو رو دل خـــــدا نوشت میشه باشما پر کشید تــــوی راه سرنوشت
میشـــه با عطـر تنتون تا خــــود خـدا رسیدمیشــه چشــم نازتونو رو تن گلهــــا کـشید
وای شیرین جون من این دخمل های عسلووووووووووووووووووو اصن ندیدیه بودمممممم ..ماشالله روزی 10 بارم اسفند دود کنید


مرسي از محبتتون مامان رز عزيز! لطف كردين!
مامان نيكا
19 آبان 92 17:14
سلام . ببخشيد من يك سؤال داشتم .دختر من تازه دو سالت تموم شده و حدود سه ترم بردمش كلاس مادر و كودك مؤسسه ارديبهشت ولي احساس ميكنم كه كاردستي ها بالأتر از سطح تو إنايي بچه هاست .از طرفي هم مزيتش اينه كه بچه ها با هم هستن.نظر شما در مورد اين كلاسها چيه؟شما جانان رو اين كلاسها برديد؟ممنون ميشم اگر راهنماييم كنيد.
مامان شیرین
پاسخ

مامان نيكا جان شرمنده !من پاسخي براي سوال شما ندارم. جانان رو تا حالا اين كلاسا نبردمچون وقتشو ندارم!
mina
19 آبان 92 20:23
ممنون که جواب دادید در ضمن عزاداریهاتون قبول التماس دعا.
مامان شیرین
پاسخ

خواهش عزيزم
خواهرفرناز
20 آبان 92 10:41
شیرین جونم لطف میکنی کامنت قبلیم را پاک کنی همون انتی تی پی ا را میگم

کلا راه درمان قطعی دارد یاخیر؟چه ایران چه خارج
مامان شیرین
پاسخ

پاك كردم فاطمه جان! كلا نگران كننده نيست و ممكنه با شروع درمان كم كاري خودش كاهش پيدا كنه ...
مامان نفس طلایی
25 آبان 92 19:52
خدا حفظشون کنه ... جقدر حس نازی داری مامان مهربون ... دلم از این حس ها می خواد
مامان ابوالفضل
4 آذر 92 16:09
اسم هر دو فرشته کوچولوتون خیلییییییییییی قشنگه و مخصوصا عکسایی که ازشون گذاشتید
نفیسه
9 آذر 92 10:45
خدا حفظتون کنه فرشته های نازززززززززززززز
زهره
7 اردیبهشت 93 12:55
سلام. شنیده بودم آدم وقتی بچه دار میشه همه دنیاش و فکرو ذهنش بچه هاش میشن ولی خودم هنوز به این تجربه نرسیدم!... اینو تو وبلاگ شما کاملا حس کردم! چند تا از پست تاتون خوندم و عکساتون نگا کردم! خیلی جالب و جذاب بود... انشالله که همیشه در کنار بچه های نازنین تون خوش باشین و خدا حفظ شون کنه براتون...
زیبا
23 اردیبهشت 93 12:52
سلام شیرین جون چرا دیگه عکسهای جدید و مطالب تازه از دختر های نازت نمی زاری
زیبا
25 اردیبهشت 93 12:32
سلام کجایی از بعداز عید از گل دخترا عکسهای جدیدو مطالب جدید نذاشتین ما منتظریم.
خاطره
27 آبان 93 11:48
چقد نازه ماشالاعروس ما میشه عایا