جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

معجزه‌هاي شيرين من♥♥❤❤❥

مهدكودك بله يا نه؟

1392/9/19 13:10
نویسنده : مامان شیرین
2,326 بازدید
اشتراک گذاری

  پاييز با همه خوبيهايش برايم روزهاي پردغدغه‌اي را يكي پس از ديگري مي‌آورد. آذرماه را دوست دارم... ماه ميلاد عشقم است... ولي دوست دارم به اين آذرماه عزيز بگويم: آذر عزيز لطفا كمي مهربان‌تر ! تو كه ماه خوبي هستي...

جان‌مادر از اول آذر مهدكودك مي‌رود . بهتر است از دو-سه روز اول چيزي نگويم كه تراژديك‌ترين صحنه‌هاي فيلم‌هاي ملودرام هندي در مقابلش كم مي‌آورند. و اينگونه بود كه رسما چهار روز از مرخص‌ام را نوش‌جان دخترم كردم. در عوض از روز چهارم تا حالا شب و روزش با اميد رفتن به مهد سپري مي‌شود. بگذريم كه صبح‌ها پروسه خوردن صبحانه و آماده كردنش براي مهد رفتن انرژي هفت مرد جنگي را مي‌طلبد... و گاهي همه چيز از كنترل خارج‌ مي‌شود و يكباره به خودم مي‌آيم كه اي واي نه‌و نيم هم به سركارم نمي‌رسم!

اين همه ماجرا نيست... ماجرا از آنجا شروع مي‌شود كه هنوز يك هفته از رفتن به مهد نگذشته بود كه نازنينم سرماخورد و سه‌روز در خانه ماند ... بعد از سه روز استراحت و درمان دو روز مهد رفت و مجددا ديشب تب و لرز و گلودردش شروع شد و اينبار به گوش‌درد هم آراسته شد. و اين‌طور بود كه امروز صبح هم تلاش زيادي كرديم تا براي رفتن به مهد كودك گريه‌نكند و آب‌ليموشيرين و داروهايش را بخورد تا خيلي زود خوب شود و برود مهدكودك!

 همه دلمشغولي‌هاي مادرانه به كنار نكته اينجاست جانان نازنينم در اين سه‌سال‌وسه‌ماهي كه به دنيا آمده تا به حال فقط يكبار سرماخورده كه آن‌هم فقط 24 ساعت بود و تب و مختصر آبريزش بيني يك روز بيشتر طول نكشيد . و اين دلم را طوفاني‌مي كند... حالا آوا هم سرفه‌مي كند... و صداي خس‌خس سينه‌اش بند دلم را پاره مي كند.

و من مانده‌ام و يك تكه از جانم كه گوشش از درد تير مي‌كشد و يك‌تكه از روحم كه سرفه مي‌كند و يك سوال ... مهدكودك بله يا نه؟

 

اين هم روز اول مهد  ! خنده‌اش مصنوعي‌است شوق و ذوق توام با استرس  را در چشمان درياييش مي‌شود ديد...

دو روز بعد كه عاشق مهد كودك شده ! و چشمهايش از شادي برق مي‌زند.ديگر خبري از استرس نيست!

اين‌ها نه فيتوپلانكتون‌ هستند و نه تك‌سلولي‌هاي عجيب غريب ديگر! اينها بچه‌ها هستند كه دارند در مهد كودك بازي مي كنند....

 اين‌هم دخترخانومي است كه « ديگه بزرگ شده و رژلب زده...»

اين هم آواي زندگيم كه عاشق اينست كه در حال شيرخوردن راه برود....

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

مامان آوا
19 آذر 92 14:40
سلام شیرین جون تمیدوارم حال خودت و گل دختر ها خوب باشه راستش من اصلا مهدکودک رو دوست ندارم وحتی پیش دبستانی یک هم آوا را سال دیگه نمیذارم و فقط پیش دبستانی 2 . از همین مریضی های مهد میترسم ولی بازم یک عده میگند بهتره تا مهد برند و بدنشون مقاوم بشه تا تو مدرسه مریض نشند . ولی اگه صبر میکردی واز فروردین جانان جونی رو میذاشتی بهتر بود به نظرم بازم ببخش که دخالت کردم عکسات زیبا بود . آوا جونی چه عروسکی شده ماشاله بوس برای جانان گل و آوا جونی
مامان امیرعلی
19 آذر 92 16:02
خیلی دیر آپ کردی ولی با دست پر از عکس آمدی خداحافظ کوچولوهای خوشگلت باشه
mina
19 آذر 92 16:14
سلام مامان شیرین ان شاالله جانان و اوا جون زودتر خوب بشند. ببخشید اینو میگم البته شما خودتون پزشک هستید ولی اصلا فصل خوبیو برای مهد گذاشتن انتخاب نکردید.کاش بعد از عید میزاشتید من که پسرخالم همیشه از مهد ویروس میگرفت و سرمای سخت میخوردالبته سال اول خیلی سخت بود از سال دوم بدنش مقاوم تر شد شما که پرستار تو خونه دارید چرا مهد به نظرم محیط خونه خیلی بهتره و اوا جون هم درگیر بیماری نمیشه
مینا
19 آذر 92 18:17
چه جوجوهای نازی.
معصومه
19 آذر 92 18:55
انقدر اومدم و مطلب نبود کلافه شدم عکس جدید دیدم اشتهام به زندگی باز شدکووووووجاییییییییییییییییی خانوم دکتر اینهمه دیر میکنی ما نگگرانتون میشیما...................
مهديه
19 آذر 92 20:37
من در حدی نیستم که بخوام تذکر بدم ولی مامان جان عزیزم اگه الان بچه رو میزاری مهد و میگی برو مهد مامان بابا کار دارن دو فردای دیگه که سنی ازتون گذشت دلخور نشید که بچه تون شما رو ببره خانه سالمندانو بگه مامان اینجا باش من کار دارم...
نیلوفر
20 آذر 92 8:26
واااااای چ روز خوبی همه نی نی های دوست داشتنیم امروز پستای جدید داشتن .مرسی مامانای خووووووووووب
بهناز
20 آذر 92 8:49
مژگان
20 آذر 92 9:56
سلام به نظر من بدترین وقت را برای شرع مهد انتخاب کردید دختر من با اینکه از اول تیر رفت ولی تمام طول تابستون به فاصله دو هفته مریض بود .اگه براتون امکان داره تا بعد از عید صبر کنید از همه مهمتر اینه که اوا که کوچکتره هم درگیر مریضی میشه .البته با تجربه ای که من دارم بعد از سه ماه یه کم اوضاع بهتر میشه حداقل ماهی یکبار باید منتظر سرماخوردگی ویروسی بود.
مامان مارال دون
20 آذر 92 10:37
مامانی عزیز من همیشه بین رفتن دخملکم به مهد دودل هستم یکی از دلایلشم همین موردی هست که برا شما پیش اومده . نمی دونم از منطق و عقل طلب قضاوت وحکم کنم یا دل و احساسات مادرانه را به دعوی و قضاوت بکشم؟ ولی چیزی که خیلی خوب برایم آشکار است هیچ کجا مثل خانه برایشان آرامش بخش نیست. انشالله که زودی خوب شن ، با آرزوی موفقیت.
حباب
21 آذر 92 10:14
ای جانم واسه این 2 گل....عزیزم تجربه مهد به من نشون داده مهد باید همراه با توجه والدین باشه انتخاب مهد خوب اولین ملاکه ....1 مربی خوب و بعد همراهی والدین با مربی...موفق باشی
جیران بخشنده
21 آذر 92 17:31
وااااااای سلام خوش اومدین دلم حسابی واستون تنگ شده بود خواهرای خوشگل امیدوارم زود تر خوب بشین این سرما واقعا وحشتناکه به نظر من بذارین جانان جونم کامل خوب بشه بعد بفرستینش مهد
جیران بخشنده
21 آذر 92 17:33
راستی عاشق رنگ چشمای جانان تو عکس دوم شدم
sana
22 آذر 92 19:06
مادر عزیز من به دلیل دانشجو بودن والدینم از3ماهگی راه مهد کودک را گز کرده ام اگر چه زیادی زود به مهد رفتم اما رفتن را به نرفتن همواره ترجیح داده ام در حال حاضر مهد امن ترین مکان بزای یاد گرفتن چگونگی برقراری ارتباط با همسالان است و فواید بی شمار ان را قطعا در اینده ایی نه چندان دور مشاهده می کنید و در نظر بگیرید که انسان نیازمند ارتباط با دیگران است و به واسطه آن تجربه به دست می آورد یکی دیگر از نتایج که من به طور محسوسی آن را مدیدون مهد می دانم اعتماد به نفس است و دیگری این که اجاره نداد دل یستگی ام به وابستگی تبدیل شود که به همه نتایج خوب و بد مهد می ارزد البته گاهی تاثیر پذیری های نامطلوب به سبب تفاوت فرهنگ و تربیت متفاوت خانواده ها مشکلاتی ایجاد می کرد ولی دلبند شما با رفتار صحیح شما می آموزد کدام رفتار متناسب با الگوی خانواده است و من هیچ کدام از بیماری هایی را که مادر عزیزم را به واسطه آنها از خواب شیرین محروم کرده ام به یاد نمیارم امیدوارم تونسته باشم کمکی به شما کرده باشم
شقایق
22 آذر 92 20:19
مهد خوبه ها...اما امان از مامانای بی توجه که بچه های مریضشونو میفرستن مهد...اینطوری بقیه بچه ها مریض میشن..آدم دلش میسوزه..درد کشیدن بچه ها دردناکه ایشالله فرشته هات در کنار شما شادو سلامت باشن
پگاه
24 آذر 92 13:14
الهی بمیرم واسه جفتتون من میدونم چی میگی.منکه دلمو گنده کردم ولی بازم خیلی سخته خیلی. ببوس دو تا عروسکت رو بجای من
مامان آوا
24 آذر 92 20:01
شیرین جون چه جالب جانان جونی توی نقاشی که یک دختر خانم کشیده که رژ لب زده چشمای دختر خانم رو رنگ چشم های خودش کشیده عزیزم
parya
25 آذر 92 7:29
عاشق اولین عکس جانانم! عالییی شده
حباب
25 آذر 92 18:17
کجایید شما عزیزم
مهربانو
25 آذر 92 22:00
بزرگترین دغدغه این ماه های من هم همین است مهد کودک دخترم تقریبا 2 ساله است تا حالا مادرم نگهش میداشته چون شاغلم ولی حالا هم چون داره بزرگتر میشه و این که خونه مامانم رفت و آمد زیاده و بچه های همه خواهربرادرا میرن و میان و از هر کدوم یه چیط یاد میگیره و هم مامانم خیلی پاگیر شده و هم میخوام منظم تر باشه به مهد فکر میکنم اما میترسم از مریضیها از اینکه اونجا مورد بی مهری قرار بگیره و هزار تا چیز دیگه واقعا ما مادرای ایرانی چقدر بدبختیم همش باید استرس بچه رو داشته باشیم چون علی رغم اینکه درصد زیادی از مادرا کار میکنن اما جامعه و مدیران به فکر بچه های این مادرا نیستن این همه پول میدی بهترین مهدکودکاش هم به درد نمیخورن من که خیلی برا دخترم ناراحتم همش از این که نیستم و تنهاش میزارم عذاب میکشم خدایا خودت عاقبت همه بچه ها رو بخیر کن و دختر من
hoda
27 آذر 92 10:59
Salam azizam .migam mahd khube ama maage janano ava parstar nadashtan???
مامان نفس طلایی
27 آذر 92 17:51
ای جانم به این دختراهای ناز و شیرین ... واقعا سخته انتخاب اره یا نه اش ... ارتباط اجتماعی و بازی های جمعی از یک سو و مشکلات ایجاد شده جمع بچه ها از یک سوی دیگر ... من بی تجربه ام اما فکر می کنم کلاس های چند ساعته برای اموزش مهارت های اجتماعی و بقیه زمان تو خونه بودن می تونه خوب باشه ... البته همون چند ساعت هم زمان زیادیه برای سرماخوردن ... و باز هم مهد کودک اری یا نه؟
مامان مارال دون
30 آذر 92 9:01
بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند. چله گجه سی موبارک .
ژاله مامان آیدا
30 آذر 92 18:32
هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی روزهایتان پر فروغ شبهایتان ستاره باران
مامان پریناز(زهرا)
1 دی 92 18:43
من چرا اینهمه وقت سر نزدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟قاط بودم دیگه!! عزیز دلم جانانم مبارکت باشه مهد.مامان گل مهد کودک بالای 3 سال اجباری و الزامیه.نگران نباش.چند بار سرماخوردگی در سال اصلا برای سلامتی بچه بد و نگران کننده نیست.مزایای مهد به این چند بار بیمار شدنش می ارزه.در ضمن اولین روزهای مهد چه تابستون چه زمستون همراه با مریضیه.ذهنت رو رها کن و نگران نباش.بهترین کارو کردی.راستی کجا گذاشتی؟ خب صبح زود ببر اونجا بهش صبحانه میدن.ما هم تا یک ماه پیش این پروسه صبونه دادنو داشتیم ولی بر عهده بابا بود چون دیر میره سرکار ولی یک ماهی هست که باباش زودتر قبل ساعت 9 می بره که اونجا صبجانه بخوره فدای آوا بشم دلم سوخت تنها نمونه غصه بخوره؟؟2 سالش شد اونم بذار بره
حباب
2 دی 92 15:55
منکهدوستون دارم .همیشه میام .....حالا شما رو نمیدونم خانوم....یلداتونم مبارک .....همیشه شاد باشی
خواهر فرناز
4 دی 92 20:34
خاله نسرین
8 دی 92 22:51
سلام خانم دکتر شما خوبید. رفتن مهد دختر ناز و خوشگلم مبارک باشه .جانان روی هم رفته خیلی شخصیت جالبی داره به محیط جدید زود عادت می کنه ولی خواهر نازشو تنها گذاشته بی وفا . خسته نباشی مامان دو دختر خوب و مامانی .یلداتون هم مبارک باشه . میبوسم گلهای زیباتون را
دکتر پرتقالی
18 دی 92 0:29
جانا و آوا هر روز بزرگ و بزرگتر میشن . از اینجا بزرگ شدنشون رو می بینم.
الهه
8 اردیبهشت 93 8:25
سلام خانومی. می تونم بپرسم کدوم مهد فرستادین بچه ها رو و معایب و محاسن مهدشون چیه؟ منم باید یک ماه دیگه نازگلم رو بفرستم مهد. ممنون میشم جواب بدین