شمال در زمستان
اصلا فكر نمي كردم كه وسط چله زمستان با دو تا فسقلي به مسافرت بروم... آن هم گيلاني كه ده روز پيش 2 متر برف باريدهبود... اما خب فاميل است ديگر... عروسي مي گيرد و دعوت مي كند و نروي دلخور مي شود.
حالا بعد از آن برف پرآوازه هوا بقدري خوب شده بود كه باورمان نمي شد اينجا همان جاييست كه هفته پيش يكدست سفيد بود و زندگي خود اهالي فلج شده بود...
و من عاشق اون حس ميكس گرما و سرما هستم.... وقتي گرماي خورشيد و سرماي زمستان با هم دست و پنجه نرم مي كنند . هوايي مثل فروردين يا مهر... اما حالا وسط بهمن كياشهر هوايي دارد اينقدر لطيف...
و سفر هم عالی بود. کوتاه و دلچسب و البته دو تا وروجک ها خیلی خیلی ماه بودند و خدا رو شکر همه چیز خوب بود.
جانان عاشق دریاست و از وقتی که راه افتادیم چند باری گفت:
« مامان مرسی که داریم میریم شمال»..........
«مامان مرسی که می ریم دریا»..........
و پشت بندش هم تاکید میکرد مامان من و آوا مایو می پوشیم میریم آببازی..... نه نه هوا سرد نیست....