دستهاي مادر به فدايت
حالا ديگر يك هفته گذشته ...يك هفته پردرد. هفتهاي كه هر لحظهاش با خود مي گفتم : كاش دست من ميشكست...
آواي دلنشينم تازه ياد گرفته بود كه از ميز بالا برود. يك- دو- سه را مي گفت و و با چشمان خندانش نگاهم مي كرد. همينكه لبه ميز ميايستاد و ميديد نگران به سمتش ميروم تا دستش را بگيرم و پايين بياورم به نظرش بازي خيلي جذابي مي آمد... و چه خوشحال بود.
بعد از چند بار بالا و پايين رفتن مشغول بازي ديگري شد... چند ساعتي گذشت تا اينكه دوباره بالاي ميز رفت و اين بار پايش ليز خورد و افتاد. صداي خرد شدن استخوان نازكش به گوش باباكيوان رسيد. دختر نازنينم را بيمارستان برديم. گرافي ساده گرفتيم : فركچر دوبل رايت فورآرم ... باوركردني نبود اما حقيقت داشت...
حالا آواي قشنگم وزن دستش را تحمل مي كند و من سنگيني دو ديوار را روي شانههايم احساس مي كنم... كاش دست من مي شكست.
و چهقدر زود آدم يادش مي رود كه قدر خوشيهايش را بداند وخرده دردسرهايش را جدي نگيرد.
خدايا من آنقدر قوي و با اراده نيستم ... خودت مراقب گلهايم باش...
پينوشت :
ممنون از همه دوستايي كه جوياي حال آوا بودن. خدا رو شكر حال آواي دلنشين ما خوبه و كم كم به گچ دستش عادت كرده و باهاش همه كاري هم مي كنه.... مي رقصه- دس دسي مي كنه - و بازي مي كنه .... و به هركسي هم كه مياد عيادتش اول دستشو نشون مي ده و بعد مي بره جلو تا ببوسن دستشو...
اين هم عكس آوا وقتي هنوز دستش آتل موقته ...
البته من و پدرش ترجيح داديم كه كار اصلي گچ گرفتن تو اتاق عمل انجام شه به دو دليل : اول اينكه آوا هيچ دردي نكشه... چون كمي استخوان جابجا شده بود و حدود 25 درجه زاويه پيدا كرده بود و درجاگذاري اون قطعا دردناك بود و ما ترجيح داديم اين كار رو تحت بيهوشي انجام بدهند. دوم هم اينكه انجام جاگذاري استخوان در اتاق عمل و زير دوربين و مونيتور اتاق عمل قطعا دقيقتر خواهد بود.... اين بود كه شب موقتا دستشو آتل گرفتيم و فرداي اون روز تو اتاق عمل گچ گرفتن....