اولين مرواريد آوا ...
امروز صبح وقتي كه مشغول صبحونه خوردن بودم آوا جوني بيدار شد و شروع كرد به غان و غوون كردن! برخلاف روزاي ديگه كه هر دو تا عروسكم موقع بيرون زدن ما از خونه خوابن امروز آوا بيدار شد كه يه موضوع مهم رو به ماماني بگه! مليجون هم مث هميشه بغلش كرد و اوردش پيشم! گل قشنگم اول شيرجه زد تو بغل بابايي و بعد كه بابا اومد سر ميز با ديدن خوراكي به سمت ميز شيرجه زد منم بغلش كردم و بعد از دو-سه تا ماچ آبدار يه تيكه نون دادم دستش و با دقت داشتم نون خوردنشو مي ديدم كه يه دفعه ديدم اولين دندون آواي زندگيم يه كوچولو از لثهش بيرون زده...! واي كه چقدر خوشحال شدم! مباركت باشه آواي قشنگم! از خدا مي خوام كه همه دندوناي قشنگت راحت دربياد !
حالا بايد به فكر يه مهموني خوشگل باشيم! واي كه چقدر كار دارم!
13 اسفند هم به جمع روزاي قشنگ زندگيمون اضافه شد! خدايا شكرت !
با تشكر از پاني تم