حكايت عاشورا و تاسوعاي 92
آدم هايي هستند كه هيچ وقت تمام نميشوند... حتي اگر اول و آخر زندگيشان فقط ششماه باشد... روزهايي هستند كه با همه سنگينيشان ميخواهي در آنها بماني... و خدا ميداند كه صداي اذان مغرب در آن لحظات چهقدر دلتنگت ميكنه! و گريه هايي هستند كه حالت را خوب مي كنند،غمهايي كه دلت را رقيق ميكنند... حتي اگر به گمان خودت سنگ شده باشي... و بعد كه حالت خوب شد با خودت ميگويي راستي چند وقت است كه حالم اينگونه نبوده؟ راستي محرم امسال چرا اينقدر فرق داشت؟ در كنار همه اينها يك جور حس عجيبياست... داشتن عزيزاني و دوستان دور و نزديكي كه براي درست كردن نذري شور ديگري دارند و...
نویسنده :
مامان شیرین
13:21