يكسالهي شيرين من
هر روز كه مي گذرد دلبريهاي دخترك يكساله من هم بيشتر و بيشتر مي شود...
نگاههايش عميقتر مي شود...
لبخندهايش معنيدار تر...
اما عطر تنش ، بوي لباسهايش چيز ديگريست ... كه مي خواهم با تمام وجود ضبطش كنم تا هميشه همراهم باشد...اما نمي شود...
خيلي وقت است بابا را مي گويد و ماما را هم...
از خواب كه بيدار مي شود خوشاخلاق ترين دختر دنياست...
دالي بازي را دوست دارد ... دستاي كوچكش را روي چشمان سياهش مي گذارد و طوري پشت آنها قايم مي شود و نفسش را حبس مي كند كه دلم برايش قنج ميرود...
گاهي چنان با اشتها براي قاشق غذا دهان باز مي كند و تا پر كردن قاشق بعدي فرصت نمي دهد كه عاشق غذا دادن به او مي شوم.... و گاهي چنان از غذا روي مي گرداند كه مطمئن مي شوم ديگر نبايد اصراري كنم...
و ...وقتي براي خودش مشغول دسدسي كردن ميشود و پا تكان مي دهد مي خواهم نگاهش كنم...سالها...