جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

معجزه‌هاي شيرين من♥♥❤❤❥

پست ثابت

به نامش

 

از دلم مي‌نويسم براي دخترانم جانان و آوا ...

گاهي هم شايد مطلبي را كپي كنم كه دراين‌صورت حتما اسم منبع ( نويسنده يا وبلاگ ) را مي‌نويسم تا حق نويسنده را ادا كرده باشم

اگر شما هم لطف كردين و از دلنوشته‌هاي من استفاده كرديد حتما و لطفا  نام وبلاگم را بياوريد.

ممنونم!

سال 94 مبارك

سلام دوستان عزيز ممنون كه هستين و ما رو مي خونين. آغاز سال 94 رو به همه شما مهربونا تبريك مي گم. من رو به خاطر تاخير هام و دير به دير سر پست گذاشتن ببخشيد ...     ...
16 فروردين 1394

شكرگزاري

شب‌ها وقتي كه دخترها به رختخواب مي روند قبل از خواب معمولا سعي مي كنم چند كلمه اي در مورد خدا به زبان خودشان صحبت كنم. خوبي اين كار اينست كه  هم شكرگزاري خدا را ياد مي‌گيرند و هم با تكرار داشته‌هايشان قدر نعمت‌هاي الهي را بيشتر درك مي كنند. و داشته‌هايشان برايشان تكراري نمي شود. داشتم مي گفتم « خدايا شكرت كه امروز هم به ما غذا دادي...  امروز هم سلامت بوديم... خدايا شكرت كه به ماشين دادي امروز تونستيم بريم گردش... خدايا شكرت كه به ما خونه دادي كه بتونيم توي خونمون با آرامش استراحت كنيم... »  بين حرفها هم قدري مكث مي كنم تا جانان ادامه بدهد جان مادر هم سعي مي كند كه سوژه شكرگزاري پيدا ك...
13 دی 1393

زمستان و برفش...

پاييز رفت و دلتنگي‌هايش ماند تا سال ديگر... تمام روزهاي پاييز جانان مي پرسيد « مامان پس كي زمستون مي‌شه . چرا پاييز تموم نمي شه؟» حالا كه زمستان شده باز هم مي پرسد « مامان مگه نگفتي زمستون شده پس چرا برف نمياد؟» دختركم فكر كرده زمستون  همه جا سفيد مي شود از برف... عاشق سلام كردن آوا ام.  از در كه وارد شوم جلو مي آيد و خيلي جدي مي گويد: « سـ آ م ماما» . در خانه هم بعد از چند دقيقه كه مشغول بازي باشد يك دفعه جلو مي‌آيد و مي گويد : « سـ آم ماما» « سـ آم بابا» «:مِـــــــسي ماما» هم براي تشكر... و البته گفتني ها زياد است... قول مي دهم بيش...
7 دی 1393

به آفتاب سلام دوباره خواهم کرد

اسم این پست سفرهای تابستانی بود اما برداشتن تیک عدم نمایش در وبلاگ ۳ ماه طول کشید. امروز فرصتی شد تا به وبلاگم سلامی دوباره کنم. قول می دهم این بار زودتر بیام با کلی حرف های ناتمام.... اگه دوست داشتید عکس های بیشتر از ما ببینید من رو در اینستاگرام با این اسم دنبال کنید: shirinkeivan همدان، تپه عباس آباد شيراز ؛ باغ ارم شيراز؛حافظيه مسجد وكيل شيراز ؛ باغ جهان‌نما اينم مدل قهر كردن آوا.... بازار وكيل باغ ارم     ...
2 مهر 1393

حرف‌هايي كه دل مي برند

دارند آرام آرام بزرگ مي‌شوند. با همه خنده‌ها و گريه‌ها و دلبري‌هايشان ... هر لحظه و هر روز دلبري‌مي كنند هر يك به نوعي.... اين روزها حال خوبي دارم. هر بار كه يك كلمه عجيب و كوتاه از زبان آوا به گوشم مي خورد  ... و يا يك جمله قلمبه سلمبه از جانان، خوش خوشانم  مي شود. آوا خواهرش را «دودو» صدا مي كند. و به محض آنكه جلوي چشمش نباشد مي‌پرسد: « دودو كوووو؟» وقتي بخواهد ددر برود حتما و حتما بايد لباس مورد علاقه‌اش را بپوشد.... « ماما دوآ... ماما دوآ... » يعني همان تي‌‌شرتي كه عكس دورا دارد . « باشه» گفتن‌هايش  كه حرف ندا...
24 شهريور 1393

كوچولوهاي خانه ما

آواي دلنشينمان هم 2 ساله شد.حالا ديگه كوچولوي خانه ما كم كم حرف‌هايي مي زند كه معنيش را مي فهميم... خواهرش را «نانا» صدا مي زند. يكي از بازيهاي ما اين است كه آوا روي پايم بنشيند و من كلمه  بگويم و او تكرار كند. اول از كلماتي شروع مي كنم كه بلد است: بگووو دورا: دوآآآآآ... بگو جانان: نانا... بگو هاپو: آفوووو... بگو پيشي: ميووووو(‌صداي گربه را مي گويد) بگو شيرين: شيييين بگو كيوان: بابا!!!   قرار هر ماهمان هم سر جايش است... شهر كتابي كه جانان را عاشق كرده و   تازه بعد از برداشتن كتابهايش راه پله ها را در پيش مي گيرد و مي گويد « حالا بريم بالا ماماني كتاب بخره&ra...
21 تير 1393

بدون عنوان

سلام. این دفعه دیگه تو عالم وبلاگی من یه رکورد واقعی بود . حدود سه ماهه که پست نداشتم. شما بذارين به حساب سر شلوغی و مشغله من.فقط همينو مي گم كه حرفاي زيادي براي گفتن دارم ولي وقتي براي نوشتنشون ندارم. بزودي برمي گردم . فعلا چند تا عكس مي ذارم تا بعد.                                 پي‌نوشت: ممنون مي شم يكي به من توضيح بده اينجا چرا اينجوري شده و چطور مي تونم عكسا رو وسط چين كنم؟؟ ...
7 تير 1393

نوروزنامه 93

 دخملا پاي سفره هفت‌سين موقع تحويل سال نو دخملا فقط به فكر تل‌سرشان بودن ... فكر كنم تا آخر سال 93 درگير تل باشيم... دخملا بعد از فوت كردن شمع... با زهم درگيري آوا با تلش را مي بينيد جشن نوروز در مهدكودك  و اما سفرهاي نوروزي... عيد امسال برخلاف سالهاي گذشته عطاي سفر به شمال را به خاطر ترافيك و سرمايش به لقايش بخشيديم و تصميم گرفتيم به جنوب سفر كنيم و شمال را بگذاريم براي وقتي كه خلوت تر باشد و مجبور نباشيم براي غذاخوردن در صف‌هاي طولاني رستورانها معطل شويم... و بدون شك يكي از بهترين و قشنگ‌ترين سفرهايم رقم خورد...البته همسفرهاي خوب هم سفر را دلچسب‌تر مي كند. هوا...
22 فروردين 1393