ما برگشتیم... :)
سلام سلام به دختراي گلم و همه دوستاي عزيزم... بله ما از سفر برگشتيم... راستش 4 روز بيشتر سفر نبوديم اما از موقعي كه اومديم سرم حسابي شلوغه ... از مسووليت برگزاري يكي از مهمترين جلسات كاري كه با وزير و معاون داشتيم بگير تا ويروس لعنتياي كه يكي بعد از ديگري هممونو گرفتار كرد... و بعدشم واكسن 6 ماهگي آوا جوني كه عقب افتاده بود و ...همه و همه دست به دست هم دادن تا غيبت طولاني داشته باشيم...
از صبح روزي كه مي خواستيم راه بيفتيم به سمت خرم آباد هواشناسي ورود جبهه سرد و بارشزا رو در سمت غرب اعلام كرد بايد زودتر راه ميوفتاديم اما متاسفانه هم من و هم آقاي همسر قبل از ظهر بايد سركارمون ميرفتيم ... و زودتر از ساعت 2 نتونستيم راه بيوفتيم اين بود كه به تاريكي شب و برف و بوران برخورديم و براي اولين بار ماشين بابايي درجه هواي بيرون رو منفي 7 نشون داد كه در نوع خودش يه ركورد بود...
جانان خوشگلم با اينكه پارسال برف ديده بود اما يادش نبود و انگار كه اولين بارش بود كه برف مي ديد براش خيلي عجيب بود و همش ميگفت مامان ميبيني داره برف مياد... !!!! مامان برفا رو ديدي؟!!!!... مامان برف....!!!!!
دو-سه روزي هم كه خرمآباد بوديم يخبندون و سرماي هوا اجازه بيرون رفتن نمي داد و اينطور شد كه همش خونه مادرجون بوديم و خيلي كم بيرون رفتيم...
توي راه برگشت هم چند دقيقهاي پيادهشديم و كمي برف بازي كرديم اما جانان خانومي حسابي خوشش اومده بود و نميومد ... وقتي هم كه سوار ماشين شد و راه افتاديم بايباي ميكرد و ميگفت « اودافس برفا! اودافس...!!!»
اینم سالگرد ازدواج مامان و بابا تو خونه مادرجون!!!!