زمستان و برفش...
پاييز رفت و دلتنگيهايش ماند تا سال ديگر...
تمام روزهاي پاييز جانان مي پرسيد « مامان پس كي زمستون ميشه . چرا پاييز تموم نمي شه؟» حالا كه زمستان شده باز هم مي پرسد « مامان مگه نگفتي زمستون شده پس چرا برف نمياد؟» دختركم فكر كرده زمستون همه جا سفيد مي شود از برف...
عاشق سلام كردن آوا ام. از در كه وارد شوم جلو مي آيد و خيلي جدي مي گويد: « سـ آ م ماما» . در خانه هم بعد از چند دقيقه كه مشغول بازي باشد يك دفعه جلو ميآيد و مي گويد : « سـ آم ماما» « سـ آم بابا»
«:مِـــــــسي ماما» هم براي تشكر... و البته
گفتني ها زياد است... قول مي دهم بيشتر بنويسم... به خودم قول مي دهم.
نبايد بهترين خاطرات كودكانهشان اينقدر زود از ذهنم پاك شود...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی