جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه سن داره

معجزه‌هاي شيرين من♥♥❤❤❥

دست جانانم اوف شد...

ديروز وقتي رفتم خونه مث هميشه جانان چشماشو گرفته بود كه مثلا منو سورپرايز كنه... تا دستاشو برداشت شروع كرد به گريه كردن و ملي جون برام تعريف كرد كه روي بادكنكش داشته مي پريده كه بادكنك تركيده و خورده زمين و دستش درد گرفت... دستشو كه نگاه كردم ديدم كه ناحيه تنار دست چپش (برجستگي عضلاني زير شست)عجيب ورم كرده ... از قرار معلوم درد زيادي نداشت و همين منو اميدوار كرد كه شكستگي اتفاق نيوفتاده ... اما ورم چي؟ نكنه ترك استخواني باشه!خدايا... خيلي زود زنگ زدم به همسرم و گريه امونم نداد... حالا اون بنده خدا هم كه فكر مي كرد چي شده و من همه چي رو بهش نمي گم... خلاصه همسرجان گفت الان زود خودمو مي رسونم و... قطع كرد 20 دقيقه نشد كه كيوان اومد و با هم رف...
3 خرداد 1392

باباکیوان روزت مبارک

امروز پنج‌شنبه یک روز عالی بود. با مشغله‌های کاری که این روزا همسرم داره بعید به نظر می رسید که یک روز کاری رو به خانواده اختصاص بده اما امروز بعد از اینکه من با گل و شیرینی به آفیسش رفتم حسابی خوشحال شد و فارغ از همه دغدغه های کاری پیشنهاد داد که با هم سینما بریم... راستش از وقتی که بچه‌دار شدیم این بار دومی بود که سینما می رفتیم... فیلم برف روی کاج‌ها که واقعا به دلم نشست ... بعد از سینما هم باهم خونه اومدیم و بعد از کمی استراحت با نی‌نی ها رفتیم ددر!  می دونین امشب چند بار جانان به بابا کیوانش گفت روزت مبارک!؟ فکر می کنم چیزی حدود ۱۰۰ بار اون هم اینطوری: بابایی روز پدرت مبارک!!!!! :) قدردانی از یک ...
3 خرداد 1392

هزار روز مادري

28 ارديبهشت ماه هزارمين روز تولد جانان بود و مث هميشه خدا رو شكر مي كنيم كه ما رو لايق داشتن چنين فرشته‌اي كرد. هزار روزه كه عطر نفسهاي جانانم تو خونه مي پيچه و هزار روزه كه من دارم مادري مي كنم! جانانم داري بزرگ مي شي... حرفايي مي زني كه از منطق كوچولوي تو بعيد به نظر مي رسه اما اين واقعيتيه كه خوشاينده و تكرارنشدني ...وقتي درباره مزه غذايي كه مامان پخته نظر مي دي ، وقتي كه داري از دستم خوراكي مي گيري و تشكر مي كني وقتي كه از خواهر كوچولوت دفاع مي كني و ازم مي خواي كه موهاشو نشورم تا گريه نكنه وقتي كه از بابايي مي خواي زود بياد كه بريم پارك  و اون روزي كه برخلاف هميشه از رفتن من ناراحت شدي و به ملي جون كه ازت پرسيد چرا گريه ...
31 ارديبهشت 1392

ماهگرد 10 ماهگي آوا و دوست خيالي جانان

حالا ديگه آواي دلنشين زندگيمون 10 ماهگي رو پشت سر گذاشته و وارد يازدهمين ماه زندگيش شده! خيلي راحت و با كمك وسايل خونه مي تونه بايسته و در حاليكه دستشو به مبل و وسايل مي گيره چند قدمي راه مي ره! ليوان رو تو دستاش مي گيره و سعي مي كنه بنوشه و البته بيشتر از اينكه نوش جان كنه اونو مي ريزه اما اينم خودش خيلي قشنگه! هر جا كه جانان مي ره به سرعت خودشو بهش مي رسونه و اگه كسي مزاحمش نشه!!!!! مدت طولاني با يه اسباب بازي كوچولو سرگرم مي شه! جانان هم اين روزها سخت مشغول بازيه! نمي دونم اقتضاي سنشه يا نه اما يه لحظه دست از بازي نمي كشه... يا مشغول اسباب بازيهاست يا قيچي كردن كاغذ  يا ... وقتي هم كه خسته مي شه مياد تو بغلم چند دقيقه...
24 ارديبهشت 1392

بهشت من

بهشت همين‌جاست ميان دستهاي تو وقتي به مهر باز مي‌شود براي به آغوش كشيدنم... ايرج تمجيدي ...
9 ارديبهشت 1392

دختران من

 اين روزها آواي زندگي ما در آستانه 10 ماهگي با كمك ديوار، مبل يا ميز مي‌تونه بايسته از پله كوچكي كه بين هال و آشپزخونه هست بالا مياد و زود خودش رو با شوق و ذوق به  آشپزخونه مي رسونه . اما موقع برگشتن همونجا دم پله مي شينه و نق مي زنه و تا كمكش كنيم كه پايين بياد... «ماما» ، «دد» و «تيس» رو با يه صداي نازك و دلنشين ادا مي كنه و با چشماي پر مهرش قند توي دل مامان و بابا آب مي كنه ...بجز 2 تا دندون پايين كه يكماه پيش دراورده بود 2 تا مرواريد قشنگ هم رو لثه بالا دراورده و همه چي رو گاز مي زنه... اينم اسمارتيز مامان:     حالا از جانان بگم ...و البته هرچي ه...
31 فروردين 1392

اين معادلات چندمجهولي بي‌جواب

تا حالا نشده كه در زندگي اينقدر دچار ابهام و سردرگمي بشم و بايد اعتراف كنم كه مادر بودن سخت‌ترين كار دنياست. هر وروجكي براي خودش دنيايي دارد ... مادر دو تا وروجك كه باشي بايد هميشه در ذهنت دنبال عكس‌العملي مناسب شرايط باشي... وقتي نق و نوقهاي يكي شروع مي شود و و همزمان ديگري از سر و كولت بالا مي رود و تو بايد با حوصله اصول تربيتي را با شرايط موجود تطبيق بدي تا كار درست را كرده باشي...برآورده كردن نيازهاي دوتا وروجكي كه در هر ثانيه هركدوم حداقل دوتا خواسته دارند كه بايد به آنها رسيدگي كني ... اينها به كنار مادر كه باشي بايد بتواني هرلحظه آماده باشي كه در موقعيتهاي عجيب و غريب گير كني و البته از كسي هم توقع نداشته باشي كه دركت ...
27 فروردين 1392