شيريني اين روزها...
روزهاي زندگي ما با شيرينزبونيهاي جانان و دلبريهاي آوا پشت سر هم مي گذرن و با عجله سپري مي شن... اين روزا يكي از مهمترين دغدغههاي من اينه كه وقت كمي براي آوا مي ذارم و بيشتر وقتي كه تو خونهام با جانان سپري مي شه! شبا وقتي كه اين دوتا وروجك مي خوابن بهشون نگاه مي كنم و با خودم فكر مي كنم امروز مامان خوبي واسه دوتاشون بودم؟ به هر دوشون به اندازه هم توجه كردم؟ براي جانان به اندازه كافي وقت گذاشتم؟ براي آوا چه طور؟
راستش فكر مي كنم اين روزا كه روزاي شيرينزبوني جانان هست و داره كم كم مث آدم بزرگا حرف مي زنه... درخواست مي كنه... سوال مي كنه... تشكر مي كنه... نظر ميده...و خيلي كاراي ديگه ... بايد بيشتر براش وقت بذارم و طبيعتا انرژي بيشتري هم مي گيره!
يكي از سوالايي كه اين روزا جانان خيلي مي پرسه اينه:« اين چيه؟» و پشت سر هم تكرار مي كنه... اين چيه؟
بابا از ماشين پياده ميشه تا زباله ها رو بندازه تو سطل . وقتي برمي گرده... جانان: بابا كيانم چي شد؟؟؟ و اونوقت بايد توضيح بديم كه چي شد...
وقتي كه درخواستي داره با لحن قشنگي بيان ميكنه:
-مثلا سر سفره مي گه: مامان يه توشي (ترشي)مي دي؟؟؟
-يا مثلا موقع خواب مي گه: ماماني شير نميدي؟؟؟
-يا ميگه: ميخوام آب بخورم! (البته به جاي خ ، ح بكار ميبره)
- پاش خورده به صندلي و يه كوچولو قرمز شده ... پاشو مياره بالا تا من ببوسم... اما برعكس هميشه با بوسيدن خوب نميشه... دختر كوچولوي مامان با ناله ميگه: ماماني چسب نداييم؟؟؟ و من مي گم چرا عزيز دل مامان . مي دوم و ميرم و چسب ميارم . حالا ديگه پاش خوب خوب مي شه!
نظر هم ميده: هر موقع كه من يا باباش كانال تلويزيون عوض مي كنيم ميگه بزن شيش! بزن شيش!!!
يا مثلا ميگه اين سيدي خوب نيست! اين خوبه!
دختر نازم تشكر هم ميكنه! اونم با طولانيترين عبارت: دستت دد نتونه!!!!
دختر مودب من به اسم همه يه پسوند «جان» هم اضافه مي كنه! الهي قربون شيرينزبونياش برم من!
از طرف ديگه آوا هم عاشق جانان هست و مدام چشمش دنبال خواهرشه كه داره راه مي ره... بازي مي كنه و تا مي بينه كه جانان داره نيگاش مي كنه از ته دل براش ميخنده و دست و پا ميزنه و حسابي دل ما رو ميبره...
آوا دستشو براي اسباببازي دراز ميكنه و با انگشتاي ناز و كوچولوش اسباببازي رو نگه مي داره و سريع مي بره سمت دهنش!
خدايا شكرت واسه اين دوتا گل قشنگ و شيرين!خدايا به من صبر و حوصله بيشتري عطا كن تا در تربيت اين دو تا گل موفقتر باشم!
اين هم تصويري از جانان در روز تاسوعاست. جانان خانوم واقعا خسته شده و تو عكس پاييني رفت و يه گوشهي دنج واسه نشستن پيدا كرد. راستش امسال اولين سالي بود كه براي سلامتي دو تا گل زندگيمون روز تاسوعا نذري داديم و ايشاللا ساليان سال براشون در ظهر تاسوعاغذاي حضرتي خواهيم داد!
اينم تصوير دو تا ني ني خسته در عصر عاشورا...
دخترم عاشق رانندگيه! تا بابا كيوانش پياده مي شه جانان مي ره ميشينه پشت فرمون و سعي مي كنه پاهاشو به پدال برسونه!!!
و اينم عكساي آوا خانوم خوشگل در آستانه 5 ماهگي...!