جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

معجزه‌هاي شيرين من♥♥❤❤❥

در آستانه 8 ماهگي آوا

فقط دو روز ديگه مونده كه آواي اين خونه 8 ماهه بشه ولي هنوز از دندون خبري نيست كه نيست! از ديروز يه كم چاردس‌و‌پا مي‌ره اما هنوز خيلي جلو نمي ره. اما از حالت سينه خيز مي تونه بشينه كه و اينو از دو روز پيش ياد گرفته. واكنش خيلي قشنگي به آهنگ داره و دستاي نازشو تكون مي ده و از خودش صداهاي خوشگل درمياره...خيلي خوب با انگشتاش سرگرم مي شه و وقتي اسباب‌بازي دستش نيست با انگشت سبابه دست چپش انگشتاي دست راستشو يكي-يكي بررسي مي كنه. نه يكبار و نه دوبار بلكه دهها بار ...! وقتي كه بهش مي‌گي دست بده دستاي تپلي و خوشگلشو تو دستت مي ذاره  و وقتي از دور مامان يا بابا رو مي بينه دستشو دراز مي كنه و باز و بسته مي‌كنه ! ...
12 اسفند 1391

تازه هاي جانان و آوا

  روزهاي آخر سال هم با عجله دارن يكي بعد از ديگري ميان و ميرن و  و همه دارن خودشونو براي سال نو آماده مي كنن. اما كار اين روزاي دخترك هشت ماهه من اينه كه با سعي تمام، رو زمين سينه‌خيز بره و خودشو به هر جا كه مي خواد برسونه ...   بعد كه به هدفش رسيد اونو برمي داره و مي بره سمت دهنش تا مزه تازه‌اي تجربه مي كنه! حتي وقتي تو بغلم هست دوتا شست پاشو فشار مي ده تا به سمت جلو حركت كنه!!! ما همچنان منتظر دندوناي مرواريدي آوا خانوم هستيم ولي هنوز خبري نيست! اولين كلمه انگليسي جانان در دو و نيم سالگي جانان خانوم محو تماشاي تلويزيون بود. تصوير يه گربه چاق و توپولي رو صفحه تلويزيون ظاهر شد. من هم با خوشح...
6 اسفند 1391

دنياي اين روزاي جانان و آوا

 سلام سلام ! اگرچه كه ايندفعه يه كم دير اومدم اما باز هم با همه سر شلوغي اومدم  بنويسم ... حالا از كجا شروع كنم خدا مي دونه! راستش ديشب عكسا رو آپلود كردم تا بيام سركار و اگه وقت كردم مطالبو اينجا بنويسم... خداييش سركار بيشتر تمركز دارم. چند شب پيش بعد از اينكه مطمئن شدم جانان خوابيده بلند شدم تا بيام يه سر اينجا و پست جديد بذارم! پاورچين پاورچين اومدم و لب‌تابو روشن كردم و ... منتظر شدم تا بالا بياد ... وقتي كه لود شد و مي خواستم صفحه رو باز كنم... صدايي شنيدم ... جانان بود كه داشت غر مي زد ... اومد تو هال و با حالت حق به جانب گفت ماماني...! كجا رفتي؟؟؟ بيا بخواب! بيا! هيچي ديگه خاموش كردم و رفتم مث يه بچه خوب كنا...
23 بهمن 1391

فلاش بك به 5 ماهگي جانان(آتليه)

اين روزا يه حس خاصي دارم كه شايد خيلي از مامانا هم تجربه كردن... حس دلتنگي... اونم براي روزهايي كه جانان مث آوا يه ني ني كوچولوي توپولي بود... و تصور اينكه اون روزا ديگه برنمي گرده يه جورايي دلتنگم مي كنه! اگرچه كه مي دونم كه روزهايي كه در پيش دارم با اين دو تا وروجك خاطره انگيزتره!!! همين حس دلتنگي باعث شد تا بعد از دو سال سري به آتليه فتوبيبي بزنم تا عكساي 5 ماهگي جانان رو دوباره ببينم و باز هم از بينشون انتخاب كنم...... ...
9 بهمن 1391

مادرانه

عزيزاي دلم ! جانان و آواي قشنگم! ... هر روز كه مي گذره بيشتر و بيشتر به اين نتيجه مي رسم كه مادربودن هيجان‌انگيزترين كار دنياست! حس قشنگيه كه تو هزار سخن و گفتگو و فلسفه و منطق نمي‌تونه بياد ! دست كشيدن تو خرمن موهاي يه كوچولوي دوست‌داشتني 2 سال و نيمه كه برات ناز مي‌كنه با هيچ چيز تو دنيا برابري نمي كنه! بوييدن گردن تپل مپل و خوشبوي يه ني‌ني 6 ماهه كه سعي مي كنه بيشتر گردنشو به لبات نزديك كنه قابل مقايسه با هيچ لذتي تو دنيا نيست! حتي اگه خوابهات ناتموم بمونه! حتي اگه صداي جيغ و گريه هاشون خونه رو پر كنه و تو ندوني كه بايد اول كدوم يكي رو آروم كني!حتي اگه گاهي دلت براي خودت تنگ بشه! جانان قشنگم وقتي كه شبا مي&zwn...
7 بهمن 1391

ما برگشتیم... :)

سلام سلام  به دختراي گلم و همه دوستاي عزيزم... بله ما از سفر برگشتيم... راستش 4 روز بيشتر سفر نبوديم اما از موقعي كه اومديم سرم حسابي شلوغه ... از  مسووليت برگزاري يكي از مهمترين جلسات كاري كه با وزير و معاون داشتيم بگير تا  ويروس لعنتي‌اي كه يكي بعد از ديگري هممونو گرفتار كرد... و بعدشم واكسن 6 ماهگي  آوا جوني كه عقب افتاده بود و ...همه و همه دست به دست هم دادن تا غيبت طولاني  داشته باشيم... از صبح روزي كه مي خواستيم راه بيفتيم به سمت خرم آباد هواشناسي ورود جبهه سرد و بارش‌زا رو در سمت غرب اعلام كرد بايد زودتر راه ميوفتاديم اما متاسفانه هم من و هم آقاي همسر قبل از ظهر بايد سركارمون مي‌رفتيم ... و زو...
7 بهمن 1391

ديگه رمز بي رمز !!!

بزودي همه رمزها برداشته مي شن! خسته شدم اينقدر به ملت رمز دادم! خو چه فرقي مي كنه؟؟؟ مطلب رمزداري كه رمزشو به همه بدي رمز ميخواد چيكار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! به توصيه آقاي همسر روند گذشته رو ادامه مي ديم و كاري به كار كسايي كه ما رو دوست ندارن نداريم! چون وقت نداريم كه ازشون متنفر باشيم! فقط وقت داريم كه كسايي رو كه دوستمون دارن دوست بداريم! خلاصه ببخشيد اگه اذيت شدين اين مدت!!! ...
7 بهمن 1391

comming soon....

سلام دوستاي گلم ... ممنون از اينكه اين چند روز ما رو تنها نذاشتين و با محبتتون ما رو شرمنده كردين! ما همه خوبيم...و البته داريم مي ريم سفر... بزودي برمي‌گرديم با آپ تازه ... همتونو دوست داريم!   ...
19 دی 1391

اولین یلدای آوا

    آوای قشنگ زندگیمون در شب یلدا! شب یلدا خونه عزیز و باباجون مهمون بودیم... اما از همون اول جانان خانوم که بعد از مدتها همبازیاشو دیده بود شروع کرد به بازی و شلوغی... در عکس بالا هم جانان همراه با پسرعموها مشغول‌ شلوغ‌کاری هستن! و سه تایی تو کمد رفتن... خدا به داد عزیز برسه که بعد از رفتن ما باید مفصلا خونه تکونی کنه! البته شواهد نشون می ده که اول جانان رفته تو کمد...!     اینم یکی از نقاشی های جانان خوشگلم ... که همراه با خوندن شعر چشم چشم دو ابرو ... نقاشی کشیده  و  البته آدمک جانان  یه پا داره که به گردنش وصل شده! ...
18 دی 1391